بارانمبارانم، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

فرشته کوچولوی ناز من

دوماهگی دخمل طلا

همه ارامشم 2 ماه از ورودت به دنیا گذشت به همین سرعت عزیز دل مامان انقد شیرین و دوست داشتنی هستی که اندازه نداره جدیدا یاد گرفتی قوربون صدقت که میریم میخندی و ذوق میکنی که واسه من هر کدومش عمر دوباره ست انقد بهت عادت کردیم که انگار سالهاس با همییم انقدر بهت وابسته شدیم که وقتی عمه تو رو برد خونه خودشون که بغل خونه ما هستن منو بابایی شده بودیم مثل مرغ سرکنده گلکم اصلا طاقت دوریتو ندارم هااااااااااااا دلبرم این احساس مادری گر چه سخته ولی هزار بار شیرین تره انقد که حتی وصفش غیرممکنه گل مامان دیروز بردیمت با مامان بزرگ واکسنتو زدیم انقد ماهو صبوری که یه کوچولوگریه کردی و بغض تو گلوت گیر کرده بود فدات شم امدیم خونه یه خورده بیقرار...
14 مرداد 1392

مادرانه

وقتی چشم به جهان گشودم قلب کوچکم مهربانی لبخندو نگاهت را که پراز صداقت وبی ریایی بود احساس کرد دیدم زمانی را که با لبخندم لبخند زیبائی بر چهره خسته ات نشست و دنیاییت سبز شد و با گریه ام دلت لرزیدو طوفانی گشت . از همان لحظه فهمیدم که تنها در کنار این نگاه پر محبت است که احساس ارامش و خوشبختی خواهم کرد   ...
1 مرداد 1392
1